جدول جو
جدول جو

معنی گل میران - جستجوی لغت در جدول جو

گل میران
(گُ شَ)
دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 174هزارگزی جنوب خاوری قاین. هوای آن گرم و دارای 19 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

رسم گل ریختن به سر عروس و داماد در مجلس عروسی یا بر سر پهلوان در زورخانه، مراسمی ویژه در زورخانه برای جمع آوری پول به منظور کمک به یکی از اعضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل میمون
تصویر گل میمون
نوعی گل به رنگ زرد، سرخ یا سفید شبیه صورت میمون با بوتۀ کوتاه و ساقه های راست و برگ های باریک که هرگاه دو پهلوی آن را با دو انگشت فشار بدهند لب هایش از هم باز می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل پیرا
تصویر گل پیرا
کسی که کارش پیرایش دادن و تربیت کردن گل است، باغبان، گل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مینا
تصویر گل مینا
نوعی گل که قسمت وسط آن زرد رنگ و به شکل قرص است و اطرافش گلبرگ های سفید یا آبی کم رنگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
(؟ بِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 52000گزی جنوب خاوری سنندج و 24000گزی جنوب راه شوسۀ سنندج به همدان از دهکلان. هوای آن سردسیر و دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم وگلیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 3000گزی واقع، به گردمیران بالا و پائین معروف و سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِلْ یِ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که در 40000گزی جنوب بابل واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 105 تن سکنه است. آب آنجا ازچشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن در زمستان به قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 187000گزی جنوب خاوری کهنوج و 15000گزی باختر راه مالرو رمشک گابریک. سکنۀ آن 10 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ دِ)
دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 180هزارگزی خاور سراب دوده و 2هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آبادبه کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 90 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خرم آباد و محصول آن غلات، حبوبات ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پل مخروبه از آثار قدیم روی رود خانه خرم آباد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ)
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 4هزارگزی جنوب اردبیل و 2هزارگزی راه شوسۀ خیاو و اردبیل. هوای آن معتدل و دارای 10 تن سکنه است. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مرکّب از: گل + پیرا، پیراینده، پیرایش دهنده گل. آنکه گل را بپیراید. رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی شمال خاور دورود در کنار راه مالرو سوزان به سابندان با 250 تن سکنه. آب آن از قنات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مَ / مِ مو)
گلی است که کپسول آن بدو شکاف باز میشود و یکی از گلهای زینتی معمول است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 244)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ حَ)
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه واقع در 22هزارگزی شمال خاوری اشنویه، سر راه ارابه رو آقبلاغ به ارومیه. هوای آن سرد و دارای 370 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر آقبلاغ و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 30هزارگزی چکنۀ بالا. هوای آن معتدل و دارای 185 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ / رَ هََ)
آنکه خود را از گل زینت داده و آرایش کرده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه پیراهن وی از لطافت و نازکی گل را ماند، در بیت زیر مجازاً نازک اندام. لطیف تن. نرم بدن:
بال مرصع بسوخت مرغ ملمعبدن
اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن.
ابوالمفاخر رازی.
و رجوع به گلپوش شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلریزان. گل پاشان. و رجوع به گل باران کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 40 هزارگزی جنوب خاوری پاوه و 2 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 138 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، توت، لبنیات و گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از قرای بلوک ایرج است. (جغرافیای غرب ایران ص 109)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
کنایه از زهره، چنانچه خار عقرب کنایه از بهرام است. (از آنندراج). زهره، چرا که میزان خانه زهره است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل میزان
تصویر گل میزان
گل تراز، ناهید از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل باران
تصویر گل باران
گلریزان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیراهنش از نظافت مانند گل است، لطیف تن نازک اندام: بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن. (ابوالمفاخر رازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ریزان
تصویر گل ریزان
مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل، مکان که برای گل اندود.، از مراتع عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی